سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رویای خیالی

از این زندگی خالی
منو ببر به اون سالی
که تو اسممو پرسیدی
به روزی که منو دیدی

به پله های خاموشی
که با من روبرو میشی
یه جور زل بزن انگاری
نمیشه چشم برداری

منو ببر به دنیامو
به اون روزا که می خوامو
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم

به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی دونم

از این اشکی که می لرزه
منو ببر به اون لحظه
به اون ترانه ی شادی
که تو یاد من افتادی

به احساسی که درگیره
به حرفی که نفسگیره
از این دنیا که بی ذوقه
منو ببر به اون موقع
به اون موقع

از این دوری طولانی
منو ببر به دورانی
که هر لحظه تو اونجایی
زیر بارون تنهایی

منو ببر به اون حالت
همون حرفا، همون ساعت
به اندوهِ غروبی که...
به دلشوره ی خوبی که...
تو چشمام خیره می مونی
به من چیزی بفهمونی


نوشته شده در سه شنبه 89/12/17ساعت 11:0 عصر توسط علی غریبیان نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ